Tuesday, August 24, 2010

ملت ناگرامی

به اطرافم که خوب نگاه کردم! ملتی دیدم ناگرامی که به ضرب ناخن و مو و پاچه های شلوارشان  شئونات اسلامی را له کرده بودند، با خودم اندیشه کردم: شئوناتی که به تار مویی بند باشد قطع یقین استحکامش هم به ضخامت همان تار موست. همسرم کنارم نشسته بود و با معصومیت و آرامش خاص خودش ازدحام خیابان را تماشا می کرد. نگاهش کردم. چند میلیمتری از موهایش بیرون بود و همان زیبایی منحصر بفردش را دوچندان کرده بود. لبخندی زدم و گفتم دوستت دارم. دستش را که روی دنده ماشین بود گرفتم و عاشقانه فشردم و در درونم فریاد کردم: نازنین! بگذار سنگ اندیشان هرچه می خواهند اندیشه های ذمختشان را به درو دیوار شهر بچسبانند. برای من تو گرامی ترین و عزیز ترینی. با حجاب یا بی حجاب
آری!!! اینجا محمود آباد است. جایی همین نزدیکیها