Friday, December 24, 2010

مرا ببخش آقاي دنباله

سلام آقاي دنباله عزيز
منم، كاربر بي معرفتي كه در ابتداي راه پيوستن به تو، رهايت كردم و به بالاترين پيوستم. بي آنكه بدي يا بي معرفتي از تو ديده باشم. چرايش را نميدانم اما همين نكته بس كه كسي مرا فريفت و با ارسال دعوتنامه اي مرا از تو دور كزد. حيف آن همه وقت و انرژي كه براي آن گذاشتيم. حالا برگشته ام بعد از آنكه دريافتم بالاترين جاي ديكتاتورهاست. جاي حرف نزدن هاست. جاي دستمال كشيدن است. كه من اگر ميخواستم اينكاره باشم چرا در دنياي مجازي؟؟ همين دنياي واقعي پرست از موقعيتهايي كه ميتوانم بيشتر و بيشتر از بالاترين سكوت كنم و دستمال بكشم و بالاتر روم.
حق داري اگر مرا نپذيري يا اگر بخواهي حسابم را مسدود كني! اصلا هروقت حال كردي و با من حال نكردي مرا مسدود كن! مي پذيرم بي هيچ حرف و حديثي
اما حالا كه برگشته ام مي خواهم به سان روزهاي نخستين بمانم و بيشتر از گذشته وقت و انرژي ام را صرف تو كنم. اصلا آمده ام كه گذشته تلخ بالاتريني را فراموش كنم. من خودم از بالاترين بيرون شدم وقتي كه ديدم دوستانم را به جرم دفاع از آزادي انديشه مسدود كردند، داوطلبانه و با عشق و علاقه طي يك عمليان انتحاري لينك يكي از مسدودشده ها را به خودم بستم و خودم را جلوي بالايارها منفجر كردم. مطمئنم سوزش آنها آنقدر زياد بوده كه مرا مسدود كردند
ديگر نمي خواهم به بالاترين برگردم.

Wednesday, December 22, 2010

خوب ها، بدها،‌زشتها


چهره خوب
"كليه كاربران بالاتريني"، كه چه در دفاع از حق آزادي بيان و چه در دفاع از حقوق ديگر كاربراني كه حساب آنها در بالاترين، درپي اعتراض به سانسور و تفتيش عقايد بالاتريني و اختلاف نظر با "مهدي يحيي نژاد" مسدود شده بود، هركدام جداگانه طي يك سري عمليات انتحاري و شجاعانه دودمان يحيي نژاد و نك و نوچه هاي بالايارش را به باد دادند و عطاي بالاترين را به لقايش بخشيدند، به دليل آنچه كه در فرهنگ عامه ايران زمين به "جگر داشتن، مرام داشتن، ايستادن در مقابل زورگو تا آخرين نفس براي احقاق حق" ناميده مي شود و به پاس آزادي بيان، چهره خوب اين هفته لقب گرفتند



چهره بد
جوجه ديكتاتور كچل، "حاج مهدي يحيي نژاد" كه با الگو گرفتن از ديكتاتورهاي تاريخ جهان، در ابتدا با ادعا و شعار آزادي بيان و احترام به حقوق و نظر مخالف، وارد عرصه شده و پس از كسب جرعه اعتباري كه بواسطه فعاليت صادقانه و عاشقانه كاربران بالاترين فراهم آمده بود، به نام و نوايي رسيده و سري بين سرها درآورده بود،  بلافاصله با نشان دادن چهره واقعي خود، اقدام به خفه كردن صداي مخالفين و معترضين نموده به دليل آنچه كه در فرهنگ عامه ايران زمين به "حزب باد، آب زير كاه، مارمولك، و ضايع بازي شهرت دارد به عنوان چهره بد اين هفته معرفي مي شود


چهره زشت
سركار خانم "حاجيه ميترا بالايار و كليه بالاياران دستمال به دست بالاترين"، به خاطر زر زر كردن زيادي، حرف زدن بيشتر از ميزان تعيين شده در تعرفه شان، باز كردن بيش از اندازه گاله و همچنين دستمال كشيدن روزانه اعضا و جوارح پايين تنه حاج مهدي، به دليل آنچه كه در فرهنگ عامه جهان از آن به "بوق زدن يك ژيان در حين گفتگوي دو مرسدس بنز و همچنين گوزيدن يك كارگر ساده در جريان جلسه چندين مهندس" تعبير مي شود، به عنوان چهره زشت اين هفته معرفي مي گردند


Sunday, December 19, 2010

جناب جمهوري اسلامي! يارانه نوش جان

سلام آقا يا خانم جمهوري اسلامي
اين منم! يك ايراني با درآمد ماهيانه صفر- باور كنيد اغراق نمي كنم دقيقا صفر- با سي و اندي سال سن كه با تو حرف دارم
يارانه ما را بستي، نوش جان! گواراي وجود! گوشت بشود بچسبد به استخوان! ولي يك لطفي كن! مرحمتي كن! تو را به جان هركسي كه دوست مي داري! حالا كه يارانه ما را قطع كردي، بيا و مردانگي كن يارانه لبنان و حماس و حزب الله و ونزوئلا و سوريه و افغانستان و سپاه بدر عراق و بوليوي و فيجي و كومور و سنگال و زيمباوه و بلاروس و خود روسيه و مجمع الجزاير قمر!!! و كلا هركسي را كه با افكار كمونيستي و شبه كمونيستي مخالف اين آمريكاي جز جگر گرفتهء بي پدر مادر را هم قطع كن! باشد كه يك در دنيا صد در آخرت نصيبت شود
خودت بخور! نوش جان، ولي به آنها نده كه يك جايمان بد جور مي سوزد و دود مي كند

Saturday, December 18, 2010

آقاي رئيس جمهور! بنده همين امشب نان بربري خود را برنامه ريزي كردم

سرانجام پس از كش و قوسهاي فراوان، جناب آقاي رئيس جمهور در تلوزيون ضرغامي حاضر شده و از طرح جهاني و البته تاريخ ساز هدفمند كردن يارانه ها پرده برداري كردند و ملت را تا آخر عمر در رفاه و شادي غوطه ور فرمودند. آنقدر غوطه ور كه مردم از شوق اين موفقيت جهاني به خيابان ها ريخته و در پمپ بنزين ها به شادي و پاي كوبي پرداختند. بنده نيز به عنوان عضو كوچكي از اين ملت فعلا بيخيال و البته از امشب شاد و مرفه، وقتي كه احساس كردم از فرط شادي خواب از سرم پريده، قلم و كاغذ به دست گرفته و مشغول حساب كردن دقيق سهم خودم از يارانه ها شدم. به فرموده جناب آقاي دكتر بنده به عنوان يك عضو از جامعه ايراني، با توجه به اينكه هنوز در طرح عظيم تحول اقتصادي ثبت نام نكرده ام از سال آينده هر ماه مبلغ 40000 تومان به حسابم واريز خواهد شد كه مبلغ 4000 تومان آن سهم ويژه نان است. با توجه به اينكه نانوايي هاي محترم نيز در راستاي اين طرح فول اينترنشنال، با گراني آب، آرد، برق و سوخت همراه خواهند شد در بهترين حالت قيمت يك قرص نان بربري ناقابل را 500 تومان در نظر گرفتم كه البته اين مبلغ بدون شك حداقل قيمت اين نعمت خدادادي خواهد بود. با يك حساب سرانگشتي بدون نيار به ماشين حساب به اين نتيجه رسيدم كه بنده با وزني در حدود 98 كيلو و 183 سانتي متر قد، ماهانه ميتوانم از پول اهدايي صندوق بيت المال امام زمان، 8 قرص نان تهيه كنم. كه  مي بايست آن را در مدت 30 روز يعني 90 وعده غذايي به مصرف برسانم. اينبار البته دست به دامان ماشين حساب شدم و پس از جدول كشي هاي فراوان و تناسب بستن عددي را يافتم كه بسي بيشتر از بسيار باعث خرسندي اينجانب گشت. 11.25 يا به عبارتي 12 عددي بود كه سرانجام بدان رسيدم. با اين توضيح كه اين عدد تعداد وعده هايي است كه بنده بايد با يك برنامه ريزي دقيق و البته هدفمند در راستاي مأيوس كردن دشمنان و رسانه هاي بيگانه مي بايست يك قرص نان بربري را به مصرف برسانم تا ضمن افزايش ميزان بارندگي كشور، باعث شوم ميزان توليد كشور نيز سه برابر شده و كشور عزيزم ايران در مسير مديريت جهاني قرار گرفته و سكان مديريت جهان را به دست گيرد. البته براي مبلغ 36000 هزار تومان باقي مانده هيچ برنامه ريزي نكردم زيرا شوق و ذوق اينكه فردا؛ يعني روز اول اجراي قانون هدفمند كردن يارانه ها وضع زندگي بنده بهتر خواهد شد اجازه اين كار را به بنده نداد. به همين دليل تصوير برنامه ريزي يارانه اي و هدفمند خود را در اينجا و فقط و فقط جهت اطلاع و رويت جناب آقاي رئيس جمهور درج كردم تا ايشان بدانند كه از اين پس بنده چه ميزان در پيشبرد اقتصاد و صنعت كشور نقش پذيرفته ام. البته اين نكته هم به ذهنم رسيد كه بدك هم نيست اگر نانوايي هاي محترم از همين فردا به جاي فروش نان كامل و اسبق، آنرا در قطعات مساوي مشابه آنچه در تصوير بالا آمده به مشتريان خود تحويل دهند.

Monday, December 6, 2010

شخصيت فروشي براي شارژ تلفن همراه

 هزار تومن شارژ ميگيرم، وب سكسي ميدم

ندا آقا سلطان، سهراب اعرابي، اشكان سهرابي، كيانوش آسا، ترانه موسوي، محمد كامراني، مهدي كرمي، مصفي غنيان، اميرارشد تاج مير، بهمن جنابي، مسعود هاشم زاده و ... خيلي هاي ديگر كه وقتي اسمشان را مي شنوم يا مي بينم عذاب وجداني ناشي از زنده بودن به سراغم مي آيد. خيلي وقت است كه هركاري كه ميكنم قبلش كلي فكر مي كنم كه مبادا كاري كنم تن و جسم شريف اينان در گور بلرزد. تازه اگر قهرمانان دلاور  ديگري را كه در سياهچاله هاي نظام به سر مي برند و در اوين و كهريزك و رجايي شهر و كانكسهاي نيروي انتظاميِ «حافظ جان و مال و ناموس مردم» مورد تجاوز قرار گرفتند و شكنجه شدند و به بدترين شكل ممكن جنازه شان را تحويل خانواده شان دادند به ياد بياوريم كه كارمان واويلاست. با تمام اين اوصاف حس هموطن بودن با اين قهرمانان جرئتي به من مي بخشد كه رنج زنده بودن را تحمل كنم
ملت ما نياز به تغيير دارد و اين تغيير اولين ابزارش همين جواناني هستند كه ميانگين سنيشان به سختي از 25 سال رد مي شود اما جسارت و شجاعتشان هزاران سال از تاريخ اين سرزمين به يغما رفته را بازگو مي كند
اما بايد باور داشت كه ملتي مي تواند و توانايي ايجاد تغيير را دارد كه از سلامت اخلاقي و اجتماعي برخوردار باشد. چرا كه ملت بيمار توان تغيير ندارد و به مرور تحت سلطه كامل آن بيماري قرار خواهد گرفت. تاريخ گواه اين واقعه است و افسانه هاي بسياري در مورد  ملتهايي كه در گذشته در اوج و شكوه به سر برده و حالا نيست و نابود شده اند در كتب تاريخي و مذهبي به وفور نقل شده است
اما سرزميني كه زماني از آن به سرزمين اهورايي ياد مي شد در حال سقوط است. سقوط به دره هاي سياه بي اخلاقي و فساد ناشي از سربرآوردن عقده هاي جنسي جواناني كه ميبايست ابزار ايجاد تغيير و پيشرفت باشند
اينروزها اگر چرخي كوتاه در فضاي چت روم هاي ياهو بزنيد به اين واقعيت تلخ بيشتر پي خواهيد برد. دختران و پسراني كه مي بايست لحظه لحظه شان را در فكر تغيير و براي رهايي و آزادي سرزمينشان سپري كنند لاي چت رومهاي ياهو به علافي و گدايي شارژ هزار تومني و دوهزارتومني تلفن همراه مشغول بوده و هر نوع شكلكي براي اين كار از خود در مي آورند
يكي وبش را روشن مي كند و با سينه هايش ور ميرود و دست به هرجايش مي زند تا شايد عقده هاي سركوب شده ديگري را تحريك كند و هزارتومن شارژ يعني معادل كمتر از 10 دقيقه مكالمه كاسب شود
ديگري پشت به وبكم مي ايستد و هرچه دم دستش است در ماتحتش فرو  ميكند، قر مي دهد و قر مي دهد و اينگونه خود را خالي ميكند
ديگري التماس مي كند و ضجه ميزند، قسم ميخورد و زنده و مرده هايش را به هم ميريزد و تمام امواتش را رديف مي كند كه شارژ ميدهم وب ميگيرم و خلاصه اين داستان ادامه دارد
يعني واقعا ملت ما آنقدر بدبخت شده كه جوانانش براي شارژ تلفن همراهشان خودفروشي ميكنند؟ يعني قيمت شرف و شخصيت ما آنقدر پايين و كم بهاست؟
راستي به كجا ميرويم؟ ما را به كجا سوق داده اند؟ آنان براي چه كشته شده اند وما براي چه زنده ايم؟

Sunday, November 28, 2010

بسي رنج برديم در اين سال سي

ملت تو ما شديم كوروش والا
 
اسناد ويكي ليكس منتشر مي شوند و اين اسناد نشان مي دهند كه تمام كشورهاي همسايه خواهان سرنگوني ما توسط آمريكا و اسرائيل هستند
 
  در آستانه زمستان هستيم و پاييز آخرين روزهايش را سپري مي كند و هنوز باران بر سرزمين مان نباريده و برزگران در پريشاني و اضطراب خشكسالي به سر ميبرند

جنگلهاي گلستان در آتش مي سوزند و همچنان نابود مي شوند
 
تهران به بالاترين حد آلودگي خود رسيده، تا جايي كه كسي نمي تواند با آرامش خانه اش را ترك كند
 
دروغ تمامي اركان جامعه را در برگرفته و حاكمان به راحتي آب خوردن و حتي راحت تر از آن،‌ چشم در چشم مردم دروغ مي گويند
و ...!؟
 
بسي رنج برديم در اين سال سي
كه رنج برده باشيم فقط، مرسي... مرسي... مرسي
 

Sunday, November 21, 2010

هنر خبرگزاري فارس در خبر نويسي

بدون شك خبرگزاري فارس را بايد از سريعترين آژانس هاي خبري در جهان معاصر دانست. يك خبرگزاري كه در مواردي قبل از وقوع حادثه خوانندگان خود را نسبت به وقوع آن مطلع  مي نمايد. همانند اعترافات متهمان دادگاه هاي انتخابات 88 كه قبل از اعتراف كننده خبرگزاري فارس خبرش را منتشر مي كرد. از اين رو  اگر خبرگزاری فارس، در سومین نمایشگاه و جشنواره بین‌المللی رسانه‌های دیجیتال به عنوان «رسانه برتر» انتخاب شده است جاي تعجب نيست!!!!. زيرا «سرعت در اطلاع رسانی» به عنوان یکی از دلایل انتخاب خبرگزاری فارس به عنوان رسانه برتر ذکر شده‌است. اما اين سرعت در اطلاع رساني گاهي وقتها كار دست دوستان داده و همانند خبر زير «سرعت» تحت يك سري واكنشهاي زنجيره اي تبديل به «سوتي» شده است. سوتي هاي خبرگزاري محترم ديگر براي كاربران اينترنتي ايران امري عادي شده است اما نكته جالب اينجاست كه اين دوستان حتي زحمت اصلاح خبر را نيز به خود نمي دهند


Friday, November 19, 2010

در آستانه 16 آذر - خشم اصيل

يادش به خير! چه دوراني بود دوران طلايي مطبوعات در دولت اصلاحات. جامعه، توس، خرداد، صبح امروز و ...!؟
در آن روزهاي سبز و سياه همه چيز به هم گره خورده بود! تيرگي و روشني، سياهي و سپيدي، گريه و خنده، و در يكي از همان روزها بود كه خبري بد روي تلكس خبرگزاريها رفت! سعيد حجاريان جلوي شوراي شهر ترور شد. آن زمان من دانشجو بودم و در انجمن اسلامي دانشگاه به عنوان دبير فرهنگي فعاليت مي كردم. مثل تمام دانشجوياني كه شور (بخوانيد جَو) اصلاح جامعه را در سر مي پروراندند من نيز براي هدفي كه هنوز هم نميدانم چيست  در انجمن دانشگاه فعاليت مي كردم. 0
اسفند ماه بود و زماني كه اين خبر منتشر شد همه در تعطيلات نوروزي بوديم. اما روزنامه هاي اصلاح طلب در يك اقدامي بي سابقه در تعطيلات نوروز دست به انتشار ويژه نامه هايي زدند كه در آن دوران مرحمي بود بر دردهاي ما. دريكي از شماره هاي آن زمان روزنامه صبح امروز ويژه نامه اي ادبي منتشر شده بود كه بسيار تأثير گذار و جذاب بود. در آن ويژه نامه مثنوي بسيار زيبايي چاپ شده بود كه به زبان ساده و اما پر شبهه روزگار آن زمان ما را توصيف كرده بود. آن زمان شاعر آن شعر مشخص نشده بود اما بعدها فهميدم كه مثنوي مربوط به شاعر عزيز سبزواري حسن دلبري است. با كسب اجازه از اين شاعر گرانقدر و عزيز و به دليل علاقه وافري كه نسبت به اين اثر دارم، در آستانه 16 آذر و به سبب همخواني كه اين شعر با حال و هواي اين روزهاي ما دارد  اين اثر به ياد ماندني رو منتشر مي كنم. اميد است كه مورد قبول واقع گردد
البته در شعر چاپ شده در روزنامه صبح امروز تغييراتي داده شده بود كه من  تغييرات رو هم مي نويسم و تغييرات رو  با رنگ مشكي مشخص كرده ام. ابياتي كه با رنگ مشكي مشخص شده اند در شعري كه در صبح امروز چاپ شده بود نيامده بودند و قسمتهاي مشكي داخل پرانتز تغييراتي بود كه در متن چاپ شده در روزنامه آمده بود. نكته جالب اين مثنوي خطاب قرار دادن برخي از شخصيتهاي نظام است. كمي دقت كنيد حتما متوجه مي شويد منظور شاعر زيرك كدام شخصيتهاست
------------------------------------------------------------------------------------------
خشم اصيل
 
باز در حجم زمستانی سردی دیگر


سایه گسترد شبی دیگر و دردی دیگر



شب نفرین شده ای رایت یلدا بر دوش


شب ننگی علم کشتن فردا بر دوش



شبی آشفته شبی شوم شبی سرگشته


شبی از سردترین قطب زمین برگشته



امشب از مملکت زاغ و زغن می آیم


از لگدمال ترین سمت چمن می آیم



گفتنی ها همه راز است ولی خواهم گفت


سر این رشته(شرح اين قصه) دراز است ولی خواهم گفت



من فروپاشی ارکان وفا را دیدم


خوش ندارید ولی اشک خدا را دیدم



چه چمنها که نروئیده پریشان کردند


چه خداها(را) که فدای دو سه من نان کردند



چه لطیفان که به پیران حبش بخشیدند


چه ظریفان که به مشتی تن لش بخشیدند



همه را دیدم و بر بستر خون خوابیدم


این حکایت تو فقط می شنوی من دیدم



شهر را با دهن روزه به دریا بردند


کوزه بر دوش به دریوزه به دریا بردند



آشنا! مردی و عصمت به اسارت رفته


خم نه، پیمانه نه میخانه به غارت رفته



دیده آماج کمان است قدم بردارید


سینه تاراج خزان است قلم بردارید



تا به کی زخم زبان رخنه کند در تن مان


و به جایی نرسد خون جگر خوردن مان



کم به این ورطه کشاندند و تحمل کردیم؟


کم به ما آب ندادند ولی گل کردیم؟



کم پراکنده شدیم از دم درهای بهشت؟


به گناهی که نکردیم و قلم زود نوشت



کم تو را بر سر بازار ملامت کردند؟


کم نوشتیم و نخواندند و قضاوت کردند؟



ترک این طایفه کن حلقه به گوش دل باش


تو سلیمانی و این ران ملخ، عاقل باش



برقی این گونه که بر دوش زمین می بینی


شعله خرمن دین است چنین می بینی



آی پا بسته تن غلغله روح این جاست


پاره ای تخته بهل، هلهله نوح این جاست



به سر خانه اجدادی خود برگردید


شهر رسواست به آبادی خود برگردید



حالی از عقل درآ دشت جنونی هم هست


این طرف ورطه آغشته به خونی هم هست



فخر بازی یله کن روز نگونی هم هست


" یوم لا ینفع مالا و بننون" ی هم هست



چند فرسوده این آمد و شد باید بود


تا به کی شاهد فرسایش خود باید بود



سنگ در پای بیابان سپرت می کوبند


عده ای بی سر و پا، پا به سرت می کوبند



ننگمان است سر از باغ بدر بردن تو


از کس و ناکسشان سنگ طمع خوردن تو



مرد مگذار تو را رام و نمک گیر کنند


بر سر سفره ی گسترده ی(اربابي) خود سیر کنند



تشنه ای باش بمیر و سر این کوزه مرو


کوزه بشکن دهن روزه به دریوزه مرو



هیچ پرسیده ای ازخود که جلودارت کیست


در بیابان عطش قافله سالارت کیست ؟؟



چهره پوشی که به نام من و تو مردم کشت


مرگ موشی که فشاندیم و فقط گندم کشت



این خوارج همه را غرق ریا می بینم


بر سر نیزه نه قرآن که خدا می بینم



در شبی ننگ قلم گم شده؛ احساس که هست


در تف جنگ علم گم شده؛عباس که هست



مشت‌ها! حلقه به گوش در سندان نشوید


لقمه‌ها! این همه منت کش دندان نشوید



شعر پیراسته تقدیم فلانی مکنید


رخنه در دین خود از بیم فلانی مکنید



آلت دست فرو دست تر از خود نشوید


نردبان دو سه تن پست تر از خود نشوید



مگذارید مگس نغمه سرایی بکند


دیو در هیبت منصور خدایی بکند



ای مسلمان یل ناموس پرست خود باش


 گبر اگر می‌‌شوی افسار به دست خود باش



بذر احساس در این وادی مشکوک مریز


قیمتی درّ دری در قدم خوک مریز



این زمستان که (خزان ديده) چمن را به عرض (مرض) می‌خواند


بی سلاحی (بي سلامي) است فقط خوب رجز می‌خواند



بر حذر باش از این طایفه پیمان شکنند


میهمانان سر سفره نمکدان شکنند



پیش از افطار به مهر تو کمر می‌بندند


 خوش که خوردند به نان و نمکت می‌خندند


٭٭٭



دردها سر به هم آورده خدایا چه کنم؟


مثنوی واژه کم آورده خدایا چه کنم؟



هر بیابان زده مجنون شده یارب مددی


 قاف تا قاف جگر خون شده یارب مددی



یا بزن از لب این قوم به دل دهلیزی


یا برانگیز در این طایفه رستاخیزی



شاید این چوب سترون گل امید شود


وین شب یائسه آبستن خورشید شود
                                 از کتاب پس لرزه های عشق؛ حسن دلبری - سبزوار"

Monday, November 15, 2010

پيشنهاد برگزاري رفراندوم مجازي در بالاترين

سالهاست كه حسرت يك دموكراسي درست و حسابي به دلمان مانده. هروقت از انتخابات و دموكراسي هاي دست و پاشكسته جمهوري اسلامي سرخورده مي شويم پناهمان مي شود دنياي مجازي و اينترنت. دلمان خوش است كه چند صباحي تا فرونشستن عقده هايمان هرچه كه دوست داريم مي گوييم و كسي هم خبردار نميشود. خودمان را لابلاي حرفهاي همديگر خالي مي كنيم و از بغضهايمان عقده گشايي!1

بالاترين را خيلي وقت نيست كه مي شناسم اما بيشتر از آن چيزي كه مي شناسم با آن انس گرفته ام. در اين يكي دو روزي كه حسابي داغ كرده ايم، هرچه در توان داشتيم به كار بستيم تا صدايمان شنيده شود. هركسي هر هنري داشت بسيج كرد تا بالابانها حرف ما رابشنوند. از فتوشاپ گرفته تا ادبيات به كارگرفته شدند اما خودمان بهتر از هركسي مي دانستيم كه اين كار عملي نيست. بالاترين روي حرفش مي ايستد و ما همچنان بايد ناچاريهايمان را ورق بزنيم.1

از نگاه ما(كاربران) دموكراسي بالاتريني خدشه دار شده بود و اين يعني شكست، چيزي كه ما نميتوانستم تلخي اش را بپذيريم . ميترسيم كه دنياي مجازيمان هم مثل دنياي واقعي بيافتد دست كودتاچي ها!؟ به اعتقاد ما در بالاترين كودتا شده و اين كودتا براي ما دردش كمتر از كودتاي انتخاباتي 88 نيست.1

حرف من اينست كه بالاترين داشته هايش را از همين كابران سرخورده و شكست خورده دارد. حالا هركسي مي خواهد اداي دموكراسي و آزادي بيان را در بياورد به خودش مربوط است به ما ربطي ندارد. ولي به پاس اين حقي كه از ما بر گردن بالاترين گذاشته شده بد نيست كه بالابانها زحمت كشيده رفراندومي آزاد و مجازي برگزار كنند. همه آزادانه به پاي صندوقهاي رأي بروند، چه مذهبي چه سكولار، چه چپ چه راست! من از طرف خودم به عنوان يكي از جديدترين اعضاي بالاترين به هر آنچه كه دارم و ندارم قسم مي خورم در پيشگاه خداي بالاترين و والاترين كه در صورت پيروزي مذهبيون در همه پرسي، صادقانه، خالصانه و كمي آنطرف تر شرمسارانه!!! شكست را پذيرفته و من نيز مانند بالابانهاي عزيز به هر دين مبيني كه امر فرمودند مشرف شوم. اما در عوض و در صورت شكست محتمل مذهبيون عزيز، بالاترين لطف كرده قانون فعلي را ملغي نمايد و گروه عظيمي از كاربرانش را از سردرگمي برهاند. باشد كه همه در پيشگاه خدايان بالاترين رستگار شويم

new BALATARIN!

در آينده اي نزديك به وقوع خواهد پيوست

Friday, October 8, 2010

جنبش اجتماعی قهوه تلخ و حرکت خودجوش




بدون شک مهران مدیری یک نابغه است، درست و حسابی حرفش را میزند، جسور است و دوست داشتنی و همه دوستش داریم. قهوه تلخش هم شیرین است مثل تمامی شاهکارهای قبلی اش! او یک مدیر است و می داند عناصرش را چگونه کنار هم بچیند و از مهره هایش آنگونه که باید بهره می برد. مدیری حالا دراد یک جنبش را مدیریت می کند. جنبشی که بی خیالترین مردم را هم جنبانده و از کنج خانه هایشان به حرکت درآورده است. جنبشی که از سوپرمارکتهایی که تا دیروز برای ما فقط نمایندگی لبنیات و پفک و چیپس بودند حالا سنگرهایی برای مبارزه با ناهنجاری های اجتماعی و سیاسی ساخته، جنبشی که دکه های روزنامه فروشی را تبدیل به تریبون آزاد نقد فرهنگ و اقتصاد ورشکسته یک کشور کرده است. از مهران مدیری غیر از این انتظار دیگری نمی رفت. مردم بیخیالی که تا قفسه های خانه شان تا دیروز پر بود از سی دی و دی وی دی های کپی و تکثیر شده حالا خودشان در محفل خانه هایشان قانون کپی رایت وضع میکنند و برای مبارزه با نقض آن سی دی اصل می خرند و به همدیگر هدیه می دهند. از همه چیز که بگذریم این اتفاق را باید به مانند یک تحول عظیم اجتماعی به فال نیک گرفت و دست مدیری و تمامی دوستان و همکارانش را فشرد و بوسید. حقیقتا این دستها بوسیدن دارند! 1
اما قهوه تلخ! داستان 5 سال بی کفایتی حاکم بر درخشان ترین تمدن تاریخ جهان است! آری همان تاریخی که صحت و سقمش برای راویان جام جم نشین اصلا اهمیتی ندارد و مهم نیست. مورخ درمانده داستان قهوه تلخ به کنایه گفت: تاریخ را فاتحان می نویسند و فاتحان فعلی سیاست ایران هر آنگونه که دوست دارند تاریخ را نگاشته اند. اما مرد زندانی که نمادی از مظلومیت همیشه ملت در بند ایران است فارغ از تاریخ نویسی گنجشک السلطنه ها از عمق واقعیتها خبر دارد. جهانگیر شاه و اداره مستعمرات همایونی اش که ادعا میکنند روسیه و فرانسه و آفریقا و عثمانی مستعمره انان هستند و به گونه ای داستان ادعای مدیریت جهانی را بازگو می کند.1
فارس نامه ای (فارس نیوز) که گفته می شود زیاد معتبر نیست. دامبول السلطنه بساط عیش و طرب همایونی را فراهم میکند و آدم را به یاد تلوزیونی می اندازد که کارش جمع کردن سیاهی لشگر برای راهپیمایی خودجوش است که البته به قول جناب دامبول کمی شعله اش را بیشتر کرده اند تا زودتر بجوشد. آنتالیا(18 میلیار دلارپول و شمش) را هم که حضرت همایونی در قبال یک ظرف باقلوا(یک رأی موافق و اما بی ارزش در شورای امنیت) تقدیم کردیم به عثمانی(ترکیه) و ...1
حرف بسیار است اما من شخصا می خواهم تشکری هم بکنم از جناب ضرغامی که اجازه ندادند قهوه تلخ از تلوزیون پخش شود - حالا به هر دلیلی - که در آنصورت مجبور بودیم به خاطر گل روی مهران مدیری و دوستانش هم که شده 1 ساعت از شبانه روز را روبروی تلوزیون بنشینیم، مثل این بود که آدم مجبور باشد لذیذترین غذای عمرش را هرشب در توالت خانه میل کند. اما حالا با خیال راحت پشت به رسانه ملی پای طنازی و دلبری مهران مدیری و قهوه تلخ مینشینیم و لذت میبریم. قهوه تلخ حالا خودش رسانه سبز دیگری است که جنبش اجتماعی عظیمی را پایه گذاری نموده است.1

Tuesday, August 24, 2010

ملت ناگرامی

به اطرافم که خوب نگاه کردم! ملتی دیدم ناگرامی که به ضرب ناخن و مو و پاچه های شلوارشان  شئونات اسلامی را له کرده بودند، با خودم اندیشه کردم: شئوناتی که به تار مویی بند باشد قطع یقین استحکامش هم به ضخامت همان تار موست. همسرم کنارم نشسته بود و با معصومیت و آرامش خاص خودش ازدحام خیابان را تماشا می کرد. نگاهش کردم. چند میلیمتری از موهایش بیرون بود و همان زیبایی منحصر بفردش را دوچندان کرده بود. لبخندی زدم و گفتم دوستت دارم. دستش را که روی دنده ماشین بود گرفتم و عاشقانه فشردم و در درونم فریاد کردم: نازنین! بگذار سنگ اندیشان هرچه می خواهند اندیشه های ذمختشان را به درو دیوار شهر بچسبانند. برای من تو گرامی ترین و عزیز ترینی. با حجاب یا بی حجاب
آری!!! اینجا محمود آباد است. جایی همین نزدیکیها